غمگینترین آدمهایی که دیدم، کسانی بودن که کل زندگیشونو صرف رسیدن به یه هدف مشخص کرده بودن، چیزهایی مثل گرفتن فلان مدرک تحصیلی، پیدا کردن شغل دلخواهشون، ازدواج با فرد مورد علاقه، خرید خونه، ماشین یا مهاجرت از ایران...
یه عمر برای رسیدن به این اهداف دوییده بودن، خستگی ناپذیر جلوه میکردن، پر از شوق بودن، یه نیروی محال توی وجودشون بود، تقریبا خیلی از همین آدمهارو میشناسم که به اهدافشون رسیدن
با رسیدن به اون اهداف فکر میکردم الان خوشحالترین آدمهای روی زمین هستن ولی ...
ولی خسته بودن، خوشحال بودن اما خسته
خوشحالیشون کوتاه بود و خستگیشون طولانی.
یکی از همین آدمهارو بعد از یه مدت، اتفاقی دیدم، موفق شده بود، ازدواج کرده بود و درآمد خوبی هم داشت، موفق بود اما خوشحال نبود، نمیدونست باید چیکار کنه، بلد نبود جشن بگیره، بلد نبود عاشقی کنه.
هیچ سرگرمی ای نداشت. نه شناختی از هنر و ادبیات داشت و نه استعداد ورزشی...
میگفت من تا رسیدن به هدفم میدونستم باید چیکار کنم اما الان نمیدونم باید چطور زندگی کنم. راست میگفت اون فقط بلد بود کار کنه.
همیشه درباره موفقیتش حرف میزد
دربارهی اینکه بیشتر تلاش بکنه. کمتر خرج بکنه، کمتر تفریح بکنه، بیشتر کار بکنه، کمتر بخوابه، بیشتر پول جمع بکنه
اون هیچ برنامهای برای بعدش نداشت
موفقیتش ضامن خوشحالی و خوشبختیش نشد.
این قصهرو تعریف کردم برای اینکه بگم خودتونو به یه هدف گره نزنید
همیشه برای بعدش برنامه داشته باشین
خودتونو محدود نکنید، موفقیت یکی از هزاران عاملیه که میتونه خوشبختتون بکنه. نمیگم کار نکنید، کار بکنید اما نه توی اوقات فراغت، زمانمند و به اندازه کار بکنید
تا میتونید برای خودتون سرگرمیهای خوب ایجاد بکنید.
فیلمهای فاخر ببینید.
ادبیات داستانی بخونید
سبکهای مختلف موسیقی رو بشناسید بعد گوش کنید لذتش با شناخت سبکش دوچندان میشه
ورزش کنید، آواز بخونید، بزنید زیر گریه، با صدا بخندید.
با هیجانتون بازی کنید تا آدرنالین ترشح کنید
تا میتونید بدویید، اونقدر که تپش قلب بگیرید.
تپش قلب بهتون یادآوری میکنه که زندهاید که آدمیزاد به پویندگی زندهس.
زمان برای آدمهای افسرده به کندی و برای آدمهای مضطرب به تندی میگذره اما برای آدمهایی که سلامت روانی بالایی دارن نه کند و نه تند، فقط در حال عبوره...